دلنوشته

دلنوشته...

سرم چرخید ...نگاهم ایستاد ...دلم رفت ...یک لحظه ...چند ثانیه ...همه ی داستان دوست داشتنِ تو ...گفتی ...فرصت ما تموم شده ...باید از این قصه بریم ...فرقی نداره من و تو ...کدوممون مقصریم ...و شانه هایت رفت ...سرم افتاد ...دلم شکست . دلنوشته...ادامه مطلب

گاهی مسیر جاده به بن بست می رودگاهی تمام حادثه از دست می رودگاهی همان کسی که دم از عقل می زنددر راه هوشیاری خود مست می رودگاهی غریبه ای که به سختی به دل نشستوقتی که قلب خون شد و بشکست میروداول اگر چه با سخن از عشق آمدهآخر خلاف آنچه که گفته است می رودوای از غرور تازه به دوران رسیده ایوقتی میان طایفه دلنوشته...ادامه مطلب

اینجا کسی‌ست که در خلوت خویش آهسته پیر می‌شود ....

دلنوشته...

باز هم خسته از دو رنگی‌ها و تظاهرهای دوستانه به خلوت تنهایی پناه برده‌امدفترم را باز میکنمو دوباره احساساتم را در آغوش لغات می‌نشانم و لغات را در زندان کاغذبه بند می‌کشم . آه خدایا ! همدم و هم رازی نیست تا همراه هم به ساحل یکرنگی برویمو در کنار دریای پر تلاطم احساس ، صدف کلام را بیرون کشیم و مروارید‌های عشق را در میان آن جستجو کنیم ؟!افسوس که در زندگی هیچ‌وقت دوست واقعی پیدا نکردم اما باز هم امیدوارم !بنابراین گوهر ارزشمند قلبم را در بازار زندگی گذاشته‌ام و چشم انتظار کسی نشسته‌امکه بهایی گران از محبت پرداخت کند و حضورم را بر صحنه‌ی زندگی تشویق کند . دلنوشته...ادامه مطلب

سخت است 
برای یافتن حقیقت
از طنابی که با دروغ بافته شده 
بالا روی
و درآخر دریابی همه 
خیالات خامی بوده 
که به خوردت داده اند

آسان می شود اگر
برای یافتن حقیقت 
به ابتدا بازگشت
بـه آغــاز
همان جایی که همه چیز 
از آنجا شروع می شود

دلنوشته...